کینه پناهی فصل سوم قسمت سوم The Grudge Of Panahi Season 3 Episode 3

#کینه_پناهی #فصل_دوم #قسمت_سوم
... هرچند شلاق روح سواران و گلگوله های فراموشی آنها ، برای محو و نابودی همه کافی بود ولی این تنهاترین روش آنها نبود...
درست شب اول سپتامبر ، زمانی که در تقویم میلادی تابستان جای خود را به پاییز می داد ، روح تمیز و  بی گناه یکی از بچه های کلاس هم جای خود را به یک روح وحشی و قاتل می داد...
....
شهریار آن  شب را نمی توانست درست بخوابد ، چند روز بود که  احساس می کرد همه چیز آن طور که باید پیش برود ، پیش نمی رود. چند شب بود که میانه های شب از خواب می پرید و از بیرون صدای اسب هایی را می شنید که به نظرش به سمت او نزدیک می شدند ، در وسط شهر شنیدن صدای اسب یک چیز عادی نیست.
اصلا شهریار را آن شب خواب نبرد ، شهریار از تخت خواب خود بلند شد ، هنوز چند قدم نرفته بود که درست در دیوار سایه اسبی را که با سرعت رد شد ، دید ... ترسید ... احساس ترسی همراه با احساس عجز سراسر وجودش را برگرفت. شهریار با اینکه مطمئن بود چیزی را دیده است ولی بیشتر فکر می کرد که توهم می بیند ، چرا که نمی توانست آنچه را که می بیند ، باور کند.
شهریار همین که داشت با یک دستش سرش را می خارید ، متوجه صدای نفس کشیدن یک اسب از پشتش شد. همین که برگشت ، صحنه ای دید غیر قابل توصیف بود ، اسبی سیاه و یک مرد با پوشش سیاه و کلاه سیاه درست وسط اتاق او ایستاده بود و از همه عجیب تر صورت آن مرد نیز سیاه بود و چشمانش هم سیاه بودند ، خالی  و سیاه . طوری به نظر می رسید که گویا سیاهی چشمانش انتهایی ندارد و می تواند مثل سیاه چاله ای نور را ببلعد. شهریار نمی دانست که با یک روح سوار روبه رو است. روح سوار شلاقی نیز به دست داشت و اسلحه نیز در کمر او دیده می شد . او شلاق خود را بالا برد و با یک ضربه شهریار را از گلویش گرفت. ولی شهریار برخلاف عماد به دنیای فراموش شدگان تبعید نشد و  از ذهن هیچ کس هم فراموش نشد ، بلکه شهریار خودش خودش را فراموش کرد ، او دیگر شهریار نبود یک نام آمریکایی داشت و روح یک قاتل زنجیره ای را حمل می کرد. روحِ قاتل شب های لس آنجلس با او بود. نیرویی شیطانی سراسر وجود شهریار را برگرفته بود . او دیگر ریچارد رامیرز بود.
از طرفی وضع ساسان نیز بد تر می شد ، طوری که مغز او میخواست نامی را که از همه جا حذف شده بود به جایش بگذارد به دنبال چیزی می گردید ، چیزی که شاید در رویاها بود.
ساسان شبی معلم زبان را درخواب دید ، او می دید که در سر کلاس نشسته است و زینال زاده میخواهد امتحانی بگیرد ، ساسان اعترض می کند و زینال زاده به او می گوید : ((درسه باخمیرسان!؟ ))
سپس ساسان همین طور که وسط خواب با یک صدای آشنا به خود می آید ، صدایی که نمی تواند بفهمد مربوط به کیست! ولی می داند که زیاد شنیده است. او به ساسان می گوید که : ((ساسان، زبان ورقه لرینه باخ!))
ساسان از جای خود می پرد. این قطعا صدایی کسی است که ساسان مدت هاست او را در خاطرات خود جست و جو می کند ، این قطعا صدای کسی است که از ذهن همه حذف شده است.
در یکی از ورقه ها ساسان به یک سوالی بر می خورد در آن سوال که در یک ورقه مربوط به ماه های اول سال یازدهم است. از کلمه (Famous) یک جمله خواسته شده است.
و ساسان یک جمله ای بدین شرح نوشته است: (( Emad is Famous Student in school))
و اصلاح کننده ورقه که معلوم است یاشار بوده است ، به شوخی روی آن خط کشیده و نام را به یاشار تغییر داده است.
ناگهان همه چیز در ذهن ساسان به جای خود می افتد ، او به یاد عماد می افتد ، پس برای عماد چه اتفاقی افتاده است؟ او کجاست؟
ساسان در حالی که به این مسئله فکر می کند از پشتش صدای شهریار را می شنود : (( پس دوستوه تاپدین!)) ساسان متعجب به سمت او برمی گردد . شهریار در دست خود اسلحه ای دارد.ساسان به سمت شهریار می گوید: (( شهریار نجور ایچری گیمیسن؟ او نمنه دی الینده ؟ شوخلوغ الیسن؟ سن بولوسن عمادا نولوپ؟)) شهریار جواب می داد: (( ساکت اول... ایندی سنی ده عمادین یانینا گوندره جام!!!)) و شهریار به سمت ساسان شلیک می کند ، گلوله از جنس گلوله های فراموشی روح سواران است. نام ساسان نیز به این ترتیب از همه جا حذف می شود و یادش از خاطره ها پاک می گردد...

#ادامه_دارد
نویسنده: #یاشار_کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge of Panahi Season 1 Episode 10 (Persian Story Series)

آلپ تکین و باد قسمت دوم / The Alptekin and Wind Episode 2