کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1

#کینه_پناهی آنچه خواندیم...
در فصل دوم کینه پناهی روح هایی که برای جلوگیری از اعمال قاتلی که بچه ها را زندانی کرده بود ، به دنیا آمده بودند و دروازه دنیای ارواح به خاطر آنها بازمانده بود ، موجب آمدن روح سواران شد... ساسان تحقیقاتی در مورد روح سواران کرد و از این اینترنت به این مطلب دست یافت : ((روح سواران!!! آنان که مرزبانی دنیای مردگان را بر عهده دارند ، پشت چشمانشان تاریکی بدون انتها است و آنان گلوله هاو شلاق هایی از جنس فراموشی دارند ، اگر روزی مرز بیش از اندازه باز بماند ، آنان برای فراموش کردن می آیند!!!گلوله یا شلاق آنان به هر کسی بخورد او ناپدید شده و از یاد ها فراموش می گردد)) روح سواران در ادامه داستان عماد را هدف خود انتخاب کردند ، با فراموش شدن عماد از ذهن همه بچه ها ، ساسان هم همه چیز را فراموش کرد...
عماد از همه جا فراموش شد ، نامش از دفتر ها و یادش از خاطره ها

...

قسمت اول از فصل سوم
(در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است)
فراموشکاری در عصاره بشر است ، همه چیز زود و یا دیر فراموش می شود ، خوبی ها و بدی ها ، زیبایی ها و زشتی ها و پاکی ها و ناپاکی ها ، همه چیز فراموش می شود...  فراموش شده است و فراموش خواهد شد...
در هر مورد از فراموشکاری یک علت برای فراموشی وجود دارد، گاه علت فراموش شدن درد است ، گاه علتش عشق است و گاه علتش تیک تاک ساعت است...
اما در مورد ما علتش روح سواران هستند...
روح سواران گشنۀ مرگ هستند ، گشنۀ سکوت. آنها اگر به شهری بیایند ، تا سیر نشده اند نمی روند ، باید راه برگرداندنشان را یافت و یا از همه جا حذف شده و فراموش شدن را پذیرفت و به دنیای مردگان داخل شد.
——
ساسان ناگهان خود را در سالن هنرستان می دید ، نمی دانست از کجا و کی آمده است. صندلی ها در حالت امتحانی بودند ، صدای قدم های کسی را که در حال نزدیک شدن بود از دور می شنید ، استرس امتحانی داشت ، ناگهان از قسمت تاریک سالن استاد پناهی را دید که در دستش ورقه ها می آید ، او ورقه ها را پخش کرد و یکی را به ساسان داد ، ساسان شروع به نوشتن ورقه ها کرد ، نمی دانست چقدر وقت گذشته است ، هر چقدر از سوال ها را جواب می داد ، سوال ها بیشتر می شدند ، استرس ساسان با گذشتن وقت بیشتر و بیشتر می شد، استاد پناهی یادآور شد : (( بالام وقتیز دن 10 دقیقه قالیر )) ساسان با استرس بیشتر ورقه به سوالات باقی مانده نگاه کرد، ناگهان دید همه سوال ها هنوز خالی هستند ، این چطور ممکن بود؟ چند مدت بود که مشغول نوشتن بود ، دوباره از سوال اول شروع کرد : (( ساکسیفون سواپرانو سی بمل قطعه زیر را می نوازد ، آن را برای کلارینت می بمل بنویسید))
ساسان خودش را جمع کرد ، جواب داد ، پس از پایان سوال متوجه شد که اشتباه است ، ورقه را قلم خورد کرد ، از اول شروع به نوشتن همان سوال کرد ، باز اشتباه شد ،جای جواب دادن نمانده بود ، از استاد پناهی پرسید: (( استاد ، ورقه نی عوضلیه بولروخ ، آیریی ورقه واردی؟ )) پناهی گفت : (( نمنه بالام!؟ وقتیز قوتولور تئز اول...)) ساسان با عجله به سوال بعدی رفت : ((پوزیسیون های...  ))
نمی دانست باز چه قدر وقت  گذشته است...
استاد پناهی گفت : (( بالام وقتیز قوتولوپ...)) و شروع به جمع آوری ورقه ها کرد، ساسان با سرعت چیزهایی می نوشت ، پناهی به جلوی ساسان رسید : (( بالام ورقن...)) ساسان هنوز می نوشت - پناهی : (( ورقن ، بالام...)) ساسان احساس کرد از استرس خواهد مرد ، ناگهان از جایش پرید ، خواب می دید و عرق کرده بود ...
ساسان از زمان امتحانات خرداد ، سراسر تابستان تقریبا هر شب چنین خواب هایی را میدید...

پس از مدتی دوباره ساسان به خواب رفت...
این بار خودش را در ارکستر هنرستان می دید ، استاد گوگردچی سر ارکستر نشسته بود ، او جهت نصیحت و انتقال تجربه به بچه ها از خاطرات جوانی اش می گفت : (( منیم بیدانا دوستوم واریدی ، ارکستر رادیو دا چالاردی...)) (( بی گون دئدی گوگرد؟ گئدیپ منیم یئریمه چالاسان؟ دئدیم پولو وار؟ دئدی :هن ... گئتدیم چالدیم ، گلن دور دئدی گوگرد ؟ دئدیم : بله . دئدی :  گینه گئدیپ منیم یئریمه چالاسان!؟ گینه دئدیم : پولو وار!؟ دئدی : وار اما آیلیغیمی آلاندا وئرجاغام .  گئتدیم چالدیم. سورا رهبر ارکستر دئدی ائله او گلمسین ،سن گل.))
ساسان آسوده خاطر به صحبت های استاد گوش می داد و به ارکستر نگاه می کرد ، در آنجا بود که متوجه شد ، یکی از سه پیانوی آنفی تئاتر هنرستان خالی است. فکر می کرد و طوری به نظرش می رسید که قبلا سه تا پیانیست داشتند ، این اولین جایی بود که ضمیر ناخودآگاه ساسان ، عماد را به یاد می آورد...
سپس استاد گوگردچی به سمت ساسان برگشت و گفت: (( آقای حسام الدینی چال!)) ساسان فلوتش را به دستش گرفت ولی ناگهان احساس کرد که کلا همه چیز از یادش رفته است. دستش لرزید و دوباره از خواب پرید...
روز بعد به احساسی که در خواب به او دست یافته بود ، فکر کرد، واقعا یک پیانیست در ارکستر هنرستان ناقص بود؟
هرچقدر که فکر کرد ، چیزی به یاد نیاورد ولی نمی توانست مغز خود را از این درگیری نجات دهد...

#ادامه_دارد
نویسنده: یاشار کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge of Panahi Season 1 Episode 10 (Persian Story Series)

آلپ تکین و باد قسمت دوم / The Alptekin and Wind Episode 2