Posts

کینه پناهی فصل سوم قسمت سوم The Grudge Of Panahi Season 3 Episode 3

Image
#کینه_پناهی #فصل_دوم #قسمت_سوم ... هرچند شلاق روح سواران و گلگوله های فراموشی آنها ، برای محو و نابودی همه کافی بود ولی این تنهاترین روش آنها نبود... درست شب اول سپتامبر ، زمانی که در تقویم میلادی تابستان جای خود را به پاییز می داد ، روح تمیز و  بی گناه یکی از بچه های کلاس هم جای خود را به یک روح وحشی و قاتل می داد... .... شهریار آن  شب را نمی توانست درست بخوابد ، چند روز بود که  احساس می کرد همه چیز آن طور که باید پیش برود ، پیش نمی رود. چند شب بود که میانه های شب از خواب می پرید و از بیرون صدای اسب هایی را می شنید که به نظرش به سمت او نزدیک می شدند ، در وسط شهر شنیدن صدای اسب یک چیز عادی نیست. اصلا شهریار را آن شب خواب نبرد ، شهریار از تخت خواب خود بلند شد ، هنوز چند قدم نرفته بود که درست در دیوار سایه اسبی را که با سرعت رد شد ، دید ... ترسید ... احساس ترسی همراه با احساس عجز سراسر وجودش را برگرفت. شهریار با اینکه مطمئن بود چیزی را دیده است ولی بیشتر فکر می کرد که توهم می بیند ، چرا که نمی توانست آنچه را که می بیند ، باور کند. شهریار همین که داشت با یک دستش سرش را می خارید

کینه پناهی فصل سوم قسمت دوم / The Grudge Of Panahi Season 3 Episode 2

Image
ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_سوم #قسمت_دوم خود درگیری مغزی ساسان ادامه یافت ولی در این میان تنها کسی که ذهنش به کمبود عضوی از هنرستان درگیر شده بود ، تنها ساسان نبود. همه احساسی داشتند که گویا چیزی را از دست داده اند، در یکی از کتاب های عزیز نسین ، نویسنده ترکیه ای مردی معرفی می شد که چنان به کیف دستی اش عادت کرده بود که اگر کیف دستی اش را به دستش نمی گرفت ، تعادلش به هم می خورد و لنگ لنگان راه می رفت. همه در هنرستان به یکدیگر عادت داشتند ، در نبود عماد همه تعادل خود را از دست داده بودند ولی شلاق فراموشی روح سواران باعث شده بود از عامل لنگیدن خود بی خبر باشند. شاید خواب های ترسناک ساسان یکی از نشانه های لنگیدن زندگی عادی او بود... ولی عماد را شلاق فراموشی روح سواران به کجا برده بود... عماد لحظه ای بعد از آن را با شلاق روح سواران ناپدید شد ، خود را در میان تاریکی در روی یک صندلی امتحانی در سالن پایین هنرستان یافت ، در سکوت مطلق . گویی سال ها بود که دیگر کسی به آنجا رفت و آمد نمی کرد ، ترس مخلوط با کمی ناراحتی وجود عماد را فرا گرفت ، چون ابتدا عماد فکر کرد که دوباره به همان دنیای

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1

Image
#کینه_پناهی آنچه خواندیم... در فصل دوم کینه پناهی روح هایی که برای جلوگیری از اعمال قاتلی که بچه ها را زندانی کرده بود ، به دنیا آمده بودند و دروازه دنیای ارواح به خاطر آنها بازمانده بود ، موجب آمدن روح سواران شد... ساسان تحقیقاتی در مورد روح سواران کرد و از این اینترنت به این مطلب دست یافت : ((روح سواران!!! آنان که مرزبانی دنیای مردگان را بر عهده دارند ، پشت چشمانشان تاریکی بدون انتها است و آنان گلوله هاو شلاق هایی از جنس فراموشی دارند ، اگر روزی مرز بیش از اندازه باز بماند ، آنان برای فراموش کردن می آیند!!!گلوله یا شلاق آنان به هر کسی بخورد او ناپدید شده و از یاد ها فراموش می گردد)) روح سواران در ادامه داستان عماد را هدف خود انتخاب کردند ، با فراموش شدن عماد از ذهن همه بچه ها ، ساسان هم همه چیز را فراموش کرد... عماد از همه جا فراموش شد ، نامش از دفتر ها و یادش از خاطره ها ... قسمت اول از فصل سوم (در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) فراموشکاری در عصاره بشر است ، همه چیز زود و یا دیر فراموش می شود ، خوبی ها و بدی ها ، زیبایی ها و زشتی ها و پاکی ها و ناپاکی ها ، همه چ

آلپ تکین و باد قسمت دوم / The Alptekin and Wind Episode 2

آلپ تکین و باد / قسمت دوم ... باد همین طور که آلپ تکین را با خود جهت آشنا کردن با افرادی می برد که قبلا با آنها هم صحبت کرده بود، گفت : (( تو باید هدفی را در زندگی دنبال کنی ، بگو چه هدفی برای آینده خود داری؟ )) آلپ تکین: (( هنوز هدفی ندارم.)) باد: ((باید انتخاب کنی، داشتن هدف است که در زندگی انسان را امیدوار نگه می دارد ، زنده نگه می دارد، هر چقدر هم زمانی فکر کنیم به هدف خود نرسیده ایم در اشتباهیم ، چون هدف هایمان همیشه ما را تغییر می دهند و این ثمره اصلی آنها است.)) باد سپس رو به آلپ تکین گفت : (( تو را ابتدا با سلطانی آشنا خواهم کرد که هم نام* توست.)) آلپ تکین هیجان زده پرسید: (( یعنی نام او هم آلپ تکین است؟)) باد گفت: (( آری و من با او هم سخن گفته ام.)) سپس از میان ابر ها خارج شدند و به سرزمینی رسیدند، باد به او پسر بچه ای را نشان داد که غمگین ایستاده و به آبی که از رودی می گذرد، نگاه می کند. آلپ تکین به باد گفت : (( تو گفته بودی مرابا یک سلطان آشنا می کنی؟سلطانی که هم نام من است. این که بچه است؟)) باد گفت: (( این زمانی است که من برای اولین بار با او صحبت کردم ، او در میان آن همه

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

باد سحرگاه یک چیز دیگر بود ، گویا مژده وصل دو عاشق به هم دیگر را با خود داشت یا خبر صلح و پایان جنگی را می داد. فارغ از همه درد های زندگی ، فارغ از سیاست و درد های روزانه ناشی از کثیفی آن و فارغ از هرگونه دلتنگی می شد تا پایان صبح و گرم تر شدن هوا لبۀ دیواری یا جای بلندی ساعت ها رو به باد نشست و با  باد درد و دل کرد. راستی راستی این فقط باد صبح تابستان بود که چنین امکانی را به ما می داد ، چرا که وقتی صبح زمستان می خواستی باد را جست و جو کنی ، او را خشمگین می یافتی ، خشمی که تا به چهره آدم راه می یافت ، آن را به رنگ سرخ تغییر می داد. باد هر روز که از این کوهستان ها عبور می کرد و  به این شهر می رسید ، پسری را می یافت که منتظرش بود ، او آلپ تکین نام داشت. آلپ تکین پسر بچه ای بود که در زمانی که همه می خوابیدند از خواب بیدار می شد ، در میان جمع دوستان و خانواده اش اولین کسی که بود که از خواب بیدار می شد و شاید در آن شهر اولین کسی بود که بیدار می شد! آلپ تکین روزی ناراحت تر به نظر می رسید ، دوستش باد تحمل دیدن ناراحتی آلپ تکین را نداشت، با اینکه می دانست آدم ها نباید سخن گفتن او را بشنوند و

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 7 کینه پناهی فصل دوم قسمت هفتم

#کینه_پناهی #فصل_دوم #قسمت_هفتم #پایان_فصل_دوم ساسان همین طور که از پنجره به بیرون نگاه می کرد ، متوجه شد اسب سواری سیاه پوش که در دستش شلاقی هم دارد ، در منطقه خالی پشت هنرستان درحال حرکت است. او به ساسان نگاه می کرد و سپس ناپدید شد... این صحنه را ساسان زمانی دید که برای امتحان مجدد سلفژ در هنرستان حضور یافته بود و باران شدیدی می بارید و همه در کلاس دیگری از پنجره مشغول تهیه استوری برای اینستاگرام خود بودند... ساسان قبلا چنین موجوداتی را در سریالی که بعضی از بچه ها سال گذشته تماشا می کردند شنیده بود ولی اصلا احتمال نمی داد چنین چیز هایی واقعا وجود داشته باشند ، او به تحقیقاتش شروع کرد و در نهایت در مطمئن ترین منبع اینترنتی این مطلب را پیدا کرد... ((روح سواران!!! آنان که مرزبانی دنیای مردگان را بر عهده دارند ، پشت چشمانشان تاریکی بدون انتها است و آنان گلوله هاو شلاق هایی از جنس فراموشی دارند ، اگر روزی مرز بیش از اندازه باز بماند ، آنان برای فراموش کردن می آیند!!!گلوله یا شلاق آنان به هر کسی بخورد او ناپدید شده و از یاد ها فراموش می گردد)) تنها کسی که روح سواران را دیده بود ساسا

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

..عماد وقتی به هوش آمد متوجه شد که او را در یک صندلی نشانده اند و در اطرافش چندین نفر که ظاهرا آدم های معمولی هستند ولی  رنگ از صورتشان پریده و لباس های سفیدی پوشیده اند ، نشسته اند... عماد هولناک گفت: (( سیز کیمسیز!؟)) یکی از آنها بلند شد و به سمت عماد آمد و گفت: (( سوال لاری بوردا بیز سوروشاریخ...)) دیگری گفت: (( قوروختما بیلسین...قوی دیاخ... بیز نچه ایل قاباخ اولموشوخ...)) آن یکی هم گفت: (( سن ده کی اصلا قورخوتمادین...)) عماد که حسابی گیج شده بود فقط نگاه می کرد... یکی ادامه داد : (( ناتالیا... او سنی زندانی المیشده...))(( او دییر به کی بیری اونون دوستلارین و خانوادیسین اولدوروپ ولی او اوزو قاتل ده و تخیلاتیندا قوردوغی قاتلی تاپماخ اوچون هر گون تازا قتل لره ال آپاریر...)) یکی دیگر از آنها هم کامل کرد: (( بیز اونو متوقف الماخ اوچون بو دنیادیوخ ولی بیزیم بوردا اولماغیمیز باعث اولوپ او دنیا و بو دنیا آراسینداکی قاپی آچیخ  قالا و احتمالا... اولارگئلله)) عماد که تاکنون کمی مسئله را فهمیده بود پرسید: (( کیملر گئله؟ )) جوابی ندادند... ولی گفتند: (( دوستلاریوی دا آزاد ائلدوخ...)) عماد گفت: