ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_دهم ( توجه: در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) مدتی زیادی نکشید تا #سینا نیز با دیدن اوضاع و احوال آن دنیایی که حاصل کنجکاوی اش به آنجا افتاده بود خیلی زود ذوق زدگی خود را از دست داد با دیگر با فکر کردن به مسئله که همانند #عماد دیگر در دنیای واقعی نیست و کسی نخواهد دانست که به سرش چه بلایی آمده است ناراحت می شد ، دیگر ذوق زدگی در وجود سینا جای خود را به غم و غصه داده بود ، غم و غصه ای مخلوط با استرس ، استرس از زامبی ها و دیگر موجودات ترسناک دنیای موازی به علاوه استرس دوری ماندن از دنیای واقعی برای مدت طولانی. سینا از عماد پرسید : (( سالار دا ناپدید اولموشده ! اودا بوردادی؟)) پاسخ دادن برای عماد سخت بود ، شرایط روحی بد موجود در سینا را عماد خیلی خوب می فهمید ، او هم مدت زیادی این چنین ناراحت بود حالا می توانست با صراحت به سینا بگوید که آری سالار هم اینجاست و زامبی شده و تو هم ممکن هست دوام نیاوری و زامبی بشوی!!!؟ قطعا نمی توانست، پس از کمی مکث با صدایی که به نظر می آمد از پشت یک مانع می آید گفت : (( یو...
Comments
Post a Comment