The Grudge of panahi Season 1 Episode 1 (Persian)


شب هنگام بود ، تاریکی شب حیاط هنرستان را پوشانده بود ، هوای بیرون بارانی بود و گاه حیاط هنرستان با نور رعد و برق روشن می شد و صدای رعد و برق گوش ها را می خراشید ، عماد که آن شب بی علت در هنرستان مانده بود از پنجره به بیرون نگاه می کرد ، در همین لحظه رعد و برق محکمی آسمان را سفید رنگ کرد و در یک لحظه همه جا با قطعی برق به تاریکی فرو رفت.
در این لحظه بود که اولین پشیمانی از ماندن در هنرستان ذهن عماد را فرا گرفت ، او برای کنترل کردن فیوز های برق با نور تلفن همراه خود به سالن رفت ، او هنگام نگاه کردن به موبایلش متوجه شد که آنتن دهی شبکه هم قطع شده است ، در همین لحظه که او به سمت فیوز ها پیش می رفت متوجه شد که چیزی به سرعت از جلویش رد می شود! ترسید! خواست ببیند چیست که متوجه دختر بچه ای شد دختر بچه او را تا جلوی اتاق پناهی کشاند و در یک لحظه ناپدید شد، عماد جلوی در اتاق پناهی بود که در شروع به صدا دادن کرد و باز شد عماد با صدایی لرزان گفت :  (( استاد ، استاد ، سیزسیز...؟؟؟))
ناگهان متوجه شد شخصی که  با لباس های شبیه به پناهی در میز نشسته است سر ندارد!!! در یک لحظه بدن بی سر دستش را حرکت داد ، او سرش را در دستش گرفته بود و از سر خون می چکید ، او با دستانش سرش را بالا آورد ، سرِ جدا از بدن ناگهان لب گشود و گفت: (( بالام ... بالام... بالللااام... گئجه نی هنرستان دا گالمیه جاغیدین...))
عماد از ترس به سمت سالن فرار کرد ناگهان صدایی شنید ... صدایی شبیه تمرین سلفژ از کلاس بزرگ  دهم به گوش می رسید ... عماد به سمت آنجا رفت ، گودرزی در جای معلم نشسته بود و نور تبلتش صورتش را روشن کرده بود ، ولی او مثل اینکه روحش را گرفته باشند ، بی حس و بی حرکت بود فقط شانه اش و چشمانش تیک مانند حرکت می کردند
صدای تمرین سلفژ از تبلت او می آمد... ناگهان قطع شد و صدای پناهی در کل مدرسه پیچید: (( بالام سن اولجاخسان...))
صدای خنده ای آمد... عماد باز در سالن بود عینکی در تاریکی برق می زد ، شخص عینکی چاقو به دست ایستاده بود ناگهان گفت : ((اوغلوم گلیم بو پیچاغی تاخیم پیسریوه !؟ نیه؟؟؟)) عماد فریادی زد و به سمت پایین رفت ... در تاریکی پله ها دیده نمی شد و پایین رفتن سخت بود ... عماد تلفن همراهش را از ترس در جلوی اتاق پناهی گم کرده بود... در سالن پایین ناگهان صدای میزی را شنید که روی زمین کشیده می شد ، طباطبایی را دید که  میز را  با دستانش هل می داد و به سوی او می آمد ، کاری که این استاد در زمان عصبانیت انجام میداد ، ولی او چشمانش اینبار به روی میز افتاده بودند و از صورت او خون مثل سیل جاری بود، او از درون عماد مثل روح رد شد و غیبش زد
عماد نوری در نمازخانه مشاهده کرد ، نوری شبیه نورِ شمع... به سمت نمازخانه حرکت کرد... در حین حرکت چشمش به عکس های دیوار افتاد ... گویا عکس ها با چشمانشان او را دنبال می کردند ... او به جلوی در فروشگاه جواد آقا رسید ، باد پنجره فروشگاه را باز کرده بود و پول های جواد آقا از زیر در به سالن پراکنده شده بودند ... عماد با  ترس دستش را چندین با به سمت در نمازخانه برد ولی منصرف شد، در نهایت خودش را کمی جمع و جور کرد و در را باز کرد...
وحیدی مهر آنجا بود و جلوی شمع نشسته بود ، با لبخند به عماد نگاه کرد... عماد گفت : (( استاد ، سیز بوردا نینیسیز... اوسته ، اوست طبقه ده اولانلاردان خبریز یوخده!؟ ))
وحیدی مهر پاسخ داد : (( آقای عباس زاده ، بابازادا سلام یتیرین ، هاممی میز بیر گون اوله جیوخ ، بلکه او گون بوگون اولدی... نه اولار؟ سیزه ده برای اینکه او دنیادا راحت اولاسیز بیدانا 10 وئردیم و برای اینکه راحت بهشت ده گئدسیز 11... ))

او ادامه داد : (( آقای عباس زاده پادری نین فیلمینه باخمیسیز؟ ائله بو دنیا دا پادری دی با ... راحت اولون گئدین او دنیایه))
عماد ناگهان از پشت خود پناهی را دید که در دستش داسی ازجنس داس عزرائیل دارد و می خواهد او را بکشد ... پناهی داس را به سر او زد ... همه جا یک لحظه سفید شد... عماد فریادی کشید... احساس کرد در جایی به حالت خوابیده ثابت است... از جایش پرید... در تخت خوابش بود و از همه جایش عرق سرازیر می شد... آهی کشید... همه اش یک خواب بود... صبح شده بود... و الان باید به هنرستان می رفت


👤نویسنده: #یاشار_کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1