The Grudge of Panahi Season 1 Episode 10 (Persian Story Series)
ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_دهم ( توجه: در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است)
مدتی زیادی نکشید تا #سینا نیز با دیدن اوضاع و احوال آن دنیایی که حاصل کنجکاوی اش به آنجا افتاده بود خیلی زود ذوق زدگی خود را از دست داد
با دیگر با فکر کردن به مسئله که همانند #عماد دیگر در دنیای واقعی نیست و کسی نخواهد دانست که به سرش چه بلایی آمده است ناراحت می شد ، دیگر ذوق زدگی در وجود سینا جای خود را به غم و غصه داده بود ، غم و غصه ای مخلوط با استرس ، استرس از زامبی ها و دیگر موجودات ترسناک دنیای موازی به علاوه استرس دوری ماندن از دنیای واقعی برای مدت طولانی.
سینا از عماد پرسید : (( سالار دا ناپدید اولموشده ! اودا بوردادی؟))
پاسخ دادن برای عماد سخت بود ، شرایط روحی بد موجود در سینا را عماد خیلی خوب می فهمید ، او هم مدت زیادی این چنین ناراحت بود حالا می توانست با صراحت به سینا بگوید که آری سالار هم اینجاست و زامبی شده و تو هم ممکن هست دوام نیاوری و زامبی بشوی!!!؟
قطعا نمی توانست، پس از کمی مکث با صدایی که به نظر می آمد از پشت یک مانع می آید گفت : (( یوو...)) سپس صدایش باز شد ((یو ، بوردا دییر )) و برای اینکه به سینا اطمینان دهد که سالار را ندیده است گفت : (( مگر اودا ناپدید اولوپ؟ )) سینا گفت : (( هن چوختاندی ... دا اونو دا هئش کیم گورمییپ ))
ناگهان برق شروع به قطع و وصل شدن کرد و چراغ ها خاموش و روشن می شدند ، عماد فهمید که دکتران وحشت دارند می آیند ، ناگهان دکتران وحشت ظاهر شدند اینبار تکرار می کردند : (( بوردا اولماز ...)) (( بوردا اولماز))
پیش سینا رفتند و او را گرفتند ، عماد به سمتشان رفت و با صدای بلند گفت : (( بولورم کیم سیز دا سیز دن قوخمورام ... )) بعد نامشان را تکرار کرد : (( حسین ، عرفان بولورم سیزسیز ... )) یکی از دکتران وحشت سرش را کمی تکان داد ولی باز به مسیرشان ادامه دادند
عماد یکی از آنها را از دستشان گرفت تا مانع شود و آنها سینا را با خود نبرند ولی درست زمانی که از دستش با دست دکتر وحشت برخورد کرد برق گرفت و عماد به کنار پرتاب شد ، سینا که از ترس رنگش پریده بود نمی توانست چه بکند یا چه بگوید دکتران وحشت چند قدم جلوتر همراه سینا ناپدید شدند
آنها سینا را به دنیای واقعی برگرداندند و در دنیای واقعی روی تختی خواباندند و دست و پایش را بستند ، پس از انواع آزمایش بر روی سینا ، پس از مدت طولانی سینا را پیش قاب یا محفظه بزرگی که داخلش پر از نوعی آب بود و از دورنش لوله هایی عبور کرده بود بردند ، سینا در اثر انواع دارو و واکسن که دکتران وحشت تزریق کرده بودند این اتفاقات را به شکل خواب می دید ، سینا را از بالا به داخل محفظه انداختند
سینا ناگهان در یکی از اتاق های انفرادی از خواب بیدار شد ، همه جا را گشت ولی از عماد خبری نبود ! عماد نیز دیگر سینا را ندید ، گویی هر دو در هنرستان ولی در دنیا های موازی دیگری بودند
...
ساسان و یاشار وقتی پس از صحبت با پناهی برای دعوت او به مبارزه علیه دکتران وحشت روز بعد به هنرستان می رفتند مشاهده کردند که یک خودروی نیروی انتظامی و چند تا مامور آگاهی در هنرستان هستند ، آنها در هنرستان فهمیدند که از دیروز سینا هم ناپدید شده است و دیگر همه به مسئولین و هنرجویان هنرستان شک می کند
پس از مدتی آنها بدون کشف هیچ چیزی از هنرستان رفتند ولی دیگر همه چیز بحرانی شده بود ، این را می شد از خود چهره حسین و عرفان س. یا همان دکتران وحشت دنیای موازی هم فهمید ، آنها نیز از اتفاقاتی که رخ می داد ناراحت بودند و متوجه شده بودند که دیگر کار از کنترلشان دارد در می آید
پناهی دیروز به توضیحات ساسان و یاشار قانع شده بود ، او خود گفته بود که موافق با دکتران وحشت نیست ولی چاره ای نداشته است که خواسته آنها را بپذیرد چون تهدید می شده است
پس از استاد پناهی ساسان ویاشار تصمیم گرفتند با دیگر استاد هاهم که در همکاری با دکتران وحشت هستند صحبت کنند و آنها را نیز از همکاری با دکتران وحشت منصرف سازند
استاد ها را میان خود تقسیم کردند ، مثلا ساسان برای صحبت با استاد برزگران پیش او رفت او با صمیمیت از ساسان استقبال کرد و نظرات ساسان را پذیرفت
یاشار هم پیش استاد جهان آرای رفت ... جهان آرای هرچند هم اول طوری صحبت کرد که گویی خبر ندارد یاشار از چه چیزی سخن می گوید ولی نظرات او را زود قبول کرد
بعد ساسان پیش #ولی_پور رفت . ساسان به او گفت : (( استاد دکتران وحشتینن کی همکارلیخ الیسیز ایستیریخکی...)) ولی پور سخن او را قطع کرد و گفت : (( اوغلوم نه دکتران وحشتی!؟)) ساسان پاسخ داد : (( همان اولاریکی ایستیللر ... )) ولی پور باز سخن ساسان را قطع کرد و گفت : (( نمنه اوغلوم !؟ گلیم سالیم پیسریوه !؟ نیه!؟ )) ساسان گفت : (( آخه قولاسین استاد...)) ولی پور گفت : (( اوزون گئدیسن اشیه؟نیه؟؟)) ساسان گفت : (( استاد آخه بولموسوز... )) ولی پور دوباره حرف ساسان را قطع کرد و گفت : (( اوغلوم گلدیم یاپیشدیم پیسرینن اوتوروم اشیه ها !؟ دا نیه سی یوخده ها ))
ساسان که متوجه شد او حرف قبول نمی کند از پیش ولی پور رفت .
ولی پور هرچند هم نظرات ساسان را در ظاهر نپذیرفت و اصلا به او گوش نکرد ولی در قلب با او هم نظر بود
بقیه استاد ها هم به که برای دکتران وحشت کار می کردند به نوعی قانع شدند ، حال دیگر جمعی مخالف مقابل دکتران وحشت تشکیل یافته بود ...
#ادامه_دارد
👤نویسنده: یاشار_کرمی
Comments
Post a Comment