The Grudge Of Panahi Season 1 Episode 11



ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_یازدهم قسمت پایانی فصل اول ( در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است)

جو آن روز های هنرستان خیلی مثبت بود ، همه دست به دست هم داده بودند برای برگرداندن افراد ناپدید شده ، برای برگرداندن #عماد ، #سینا ، #سالار و #امیررضا.
ارتشی برای مبارزه با دکتران وحشت تاسیس شده بود ، ارتشی به رهبری #ساسان و #یاشار در جبهه هنرجویان و ارتشی به رهبری استاد #پناهی_فرد در جبهه اساتید ، هر دو در مقابل دکتران وحشت.
پناهی به بچه ها گفت که دکتران وحشت با یک سیستم کامپیوتری ارتباط ما بین جهان موازی و جهان واقعی را برپا می سازند ، او همچنین گفت همان قاب های پر از آب و اجساد را که دیده اید آنها بدن های افرادی هستند که در دنیای موازی هستند ، اگر بتوانیم هریک به سیستم دسترسی پیدا کنیم می توانیم همه آنها را نجات دهیم...
او ادامه داد که برای روی پا نگه داشتن سیستمشان آنها یک اتاق فرماندهی دارند ...همانطور که پناهی انبوهی از اطلاعات در مورد دکتران وحشت می داد
ساسان روبه یاشار گفت : (( پس بیزیم بو دکتر لر برنامه نویسیمیشلر ))
یاشار با حرکت سر به ساسان جواب داد از میان بچه ها پرهام از پناهی پرسید : (( اس.... استاد ! بولارین او اتاق فرماندهی لری هاردادی؟))
ساسان گفت : (( حتما آزمایشگاه لارین دا ! ))
پناهی گفت : (( هن ، اوجور فیلم لردکی کیمین یکه ابر کامپیوترلره زادا فیکیرلشمین بالام! بیدانا بالاجه لپ تاپ دان کنترل الیللر...))
بچه ها همگی تصمیم گرفتند در فرصتی که #عرفان و #حسین با جا گذاشتن وسایل هایشان از ترس ، از همه جا ناپدید شده بودند به آزمایشگاه دکتران وحشت بروند ، لشکر کشی پیاده همه اساتید و هنرجویان به سمت آزمایشگاه دکتران وحشت تماشایی بود ، وقتی آنجا رسیدند پناهی همه را به سمت اتاق فرماندهی برد ، معلوم بود که قبلا او خیلی آنجا آمده و آشنایی زیادی با آزمایشگاه دارد ولی وقتی جلوی لپ تاپ رسیدند از شوق و اشتیاقشان مقداری کم رنگ تر شد چرا که باید حداقل رمز ورود به سیستم را بلد بودند!
یاشار به یاد داشت که در دفتری که #عرفان_سمساردادی در آن اشعار ترکی خود را می نوشت قبلا در صفحه آخر آن ارقامی را مشاهده کرده بود و وقتی در مورد آنها از عرفان سوال کرده بود از او جواب خاصی دریافت نکرده بود ، یاشار گفت : (( من گئدیم تز رمزی تاپیم گئتریم!)) و فورا از جمع خارج شد از آزمایشگاه مخفی دکتران وحشت تا مدرسه مسیر کوتاه بود ، یاشار مسیر را دوید ، به هنرستان رسید و از پله ها بالا رفت ، او می خواست از کیف عرفان دفتر او را بردارد و جهت وارد کردن رمز آن را با خود به اتاق فرماندهی دکتران وحشت ببرد ولی وقتی به کلاس رسید ناگهان متوجه شد که عرفان و حسین خود آنجا هستند!
قیافه آنها متفاوت تر از دیدار های قبلی بود ! می دانید می شود گاه عذاب وجدان آدم و فهم او از خطایش در چهره اش نمایان شود! حسین و عرفان دقیقا در این حالت بودند ، حسین که قبلا با یاشار صمیمی بود اینبار  با دیدن یاشار گریه کرد!!! گریه دکتر وحشت برای یاشار عجیب می آمد ، او گفت : (( بیز ایستمیردیخ کی بوجور اولسون بیزیم برنامه میز آیری جوریده...))
یاشار پاسخ نداد ، به سمت کیف عرفان رفت ، عرفان پرسید : (( نینیسن...))
یاشار گفت : (( رمزی زه وئرین بیلمه ، سیستمیزین رمزین!))
حسین گفت : (( یاشار ! بولوسن ، بیز ایستیریخ خطا میزدان قییداخ!))
یاشار با لحن عصبانی پاسخ داد : (( هئش کیم سیزدن بیرزاد ایستمیر ، سیز منه رمز وئرین گورر ، بوراجان هرزادی خرابلامیسیز بس ده!))
عرفان دفترش را به دست یاشار داد ، یاشار از کلاس خارج شد تا به سمت آزمایشگاه برگردد در راه متوجه شد که عرفان و حسین نیز پشت او دارند می آیند ، یاشار وقتی وارد اتاق فرماندهی در آزمایشگاه شد درست لحظه ای بعد از او حسین و سپس عرفان هم وارد آنجا شدند ، همه به سمت آنها نگاه کردند
پناهی گفت : (( بالام سیز دا نه اوزونن بورا گلمیسیز؟))
حسین گفت : (( استاد بی لحظه اجازه وئرسیز بیر سوز ایستیریخ دیاخ))
پناهی می خواست با حسین و عرفان جدی تر برخورد کند که جهان آرای که در کنار ایستاده بود به میان آمد و گفت : (( نه سوزی دیجاخسیز دا بیبیلم ایش دن سورا!؟ ))
اینبار عرفان گفت : (( استاد ، بیز اشتباهیمیزا پی آپارمیشیخ ، ایستیریخ دا...))
حسین وارد حرف او شد و گفت : (( استاد بولوسوزکی بیز ایستیردیخ او دنیانی جورریاخ ، جهنم دن بیدانا بهشت جورریاخ! آنجاق یاددان چیخاتمیشدیخ کی بیزیم بیدانا بهشتیمیز وار و اوردان مواظبت الملیوخ...
هنرستان !بیدانا بهشت ده ، بیزیم بیر یئرده جمع اولدوغوموز یئر بهشت ده ، بیز بونا متوجه اولموشوخ...))

حرف های حسین سنگین بود ! واقعیت بود ! بهشت هر آنجایی بود که بچه های هنرستان در آن جمع بودند ! بچه هایی که رشته خود را موسیقی انتخاب کرده بودند و به هنرستان آمده بودند دیگر نیازی نداشتند که کسی در مورد به بهشت رفتن یا نرفتن آنها چیزی بگوید یا برای آنها بهشتی  بسازد ، بهشت خود هنرستان بود! تک تک شاگردان هنرستان ، جمع هنرجویان به وجود آوردنده بهشت بود ، بهشت لحظه ای بود که هنگام ایستادن در صف در مراسم صبحگاهی آمدن پناهی را میدیدیم ! بهشت لحظه ای بود که صبح اول وقت به هم سلام میدادیم ، حتی بهشت زمانی بود که در امتحان زبان انگلیسی با همکاری هم تقلب می کردیم ، بهشت زمانی بود که با هم از کلاس ریاضی فرار میکردیم  ...
بهشت تک تک مان بودیم،
بهشت عرفان الفت خواه بود
مرتضی افصح بود
مسعود مهدوی بود
پارسا ضیائی بود
مهران شهناز بود
پرهام شاکر بود
سالار صائب نیا بود
ساسان حسام الدینی بود
سینا شایان منش بود
عماد عباس زاده بود
شهریار نورسی وند بود
آروین مهریاری بود
امیررضا اکبرزاده بود
محمد مشمول بود

خودِ دکتران وحشتمان حسین خاوری و عرفان سمساردادی بودند
حتی میدانید هادی ارجمندی و وحید ولی نژاد هم بود
خود من یاشار کرمی هم بودم
آری بهشت ما همه مان بودیم
وقتی بهشت به وجود می آمد که ما جمع بودیم!

پس از حرف های حسین جلوی چشم همه با اشکشان خیس شده بود ، پناهی کنار رفت تا حسین به جلوی لپ تاپ معروفشان برود و دکمه برگرداندن بچه های ناپدید شده را از دنیای موازی بزند!
لحظاتی اجساد موجود درقاب های پر از آب ناپدید شدند و بچه هایی که در دنیای موازی بودند ظاهر ، زامبی ها هم دیگر خوب شده بودند ، #عماد ، #سالار ، #سینا و #امیررضا دیگر در میان بچه ها بودند ، شادی آن لحظه در کلام نمی گنجید
صبح روز بعد پس از مدت های طولانی صبح همه در هنرستان بودند ، اینبار طعم بهشت را همه به کام خود احساس می کردند! در کنار هم بودن بزرگترین هدیه بود ! دیگر قدر لحظات را همه می دانستند...


#پایان_فصل_اول

فصل دوم به زودی منتشر خواهد شد🚨🚨

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1