The Grudge Of Panahi Season 1 Episode 7 (Persian Story Series)



ادامه داستان #کینه_پناهی  #فصل_اول #قسمت_هفتم (در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است)

...مبارزه ! واژه ای آشنا ، دور اما نزدیک ، واژه مبارزه هرچند در عموم برای جنگ یا  درگیری ها استفاده می شد ولی در اصل زندگی همه ما ها خود یک مبارزه بود ! عماد این جمله ها را در دفتر یادداشت خود نوشت و با خود فکر کرد مگر این همه مدت که در جهان موازی بوده است مبارزه نکرده است!؟
درگیر افکار خود بود که از اتاق انفرادی هفت خارج شد و هیمن طور که در راهرو به سمت سالن می رفت متوجه وجود جریان بادی شد که از راهرو عبور می کرد و به داخل یکی دیگر از اتاق های انفرادی می رفت... تاکنون این جریان هوا را احساس نکرده بود و می دانست قبلا چنین جریانی نبوده است
به سمت آن اتاق انفرادی رفت ، در را باز کرد ناگهان جریان باد او را به سمت اتاق کشاند ، جریان آنقدر شدید بود که شیشه اتاق انفرادی را شکست و ناگهان چیزی تاریک شبیه سیاه چاله با سایز کوچک یا یک دروازه باز شد ، همین طور که عماد چشمش را به دروازه دوخته بود شاهد تصاویری از دنیای واقعی شد هنرستان دنیای واقعی را دید و بچه های کلاس را ، با خود فکر کرد شاید این یک نوع خروجی از دنیای موازی باشد ، سعی کرد به سمت دروازه باز شده برود ولی نتوانست...
متوجه شد تصویر ایجاد شده در داخل دروازه قطع و وصل می شود پس از یک قطع و وصلی اتاقی را دید که در آن لوازم آزمایشگاهی و لوزام الکترونیکی بزرگ و همچنین ابر رایانه ها قرار دارند و دید یکی از همکلاسی هایش گویی به شکل مخفی وارد آنجا شده و در حال جست و جوی چیزی است...

...
در دنیای واقعی دیگر ساسان تصمیم گرفت کاری بکند بهترین گزینه برای شروع گیر آوردن آن کسی بود که در جمع دکتران وحشت حضور می یافت ولی با آنها مخالفت می کرد ... ساسان شاید اگر او را گیر می آورد می توانست اطلاعات کامل را به دست آورد و شاید بتواند عماد را نجات دهد ، او #یاشار بود ، کسی که در میان دکتران وحشت بود و ولی مخالف #یاشار بود اصلا مخالفت جز یکی از شناسه های یاشار بود!
وقتی جمع دکتران وحشت در راهروی جلوی کتابخانه به اتمام رسید و یاشار نیز داشت از آنجا می رفت ، ساسان جلوی یاشار را گرفت ، یاشار برگشت تا از سمت دیگری برورد ولی ساسان دست یاشار گرفت و گفت : ((بی لحظه یاشار ایشیم وار...))
یاشار که احساس کرده بود ساسان فهمیده است گفت : ((نه ایشی؟))
ساسان گفت : (( اولار اوردا نینیللر ؟ بولورم سن اولاردان دییسن...))
یاشار با خنده ای مصنوعی جواب داد : (( اه بابام ساسان ال چح گوراخ... ایشیم وار))سپس یاشار یک فحش کُردی را که خود ساسان یاد گرفته بود و زود زود برای شوخی در حین صحبت کردن با ساسان تکرار می کرد را گفت.
ساسان گفت : (( عمادی اولار یوخا چیخالدیپ لار؟؟؟))
یاشار که دید ساسان چیز زیادی می داند شروع به توضیح دادن کرد او گفت : (( بولارین بیدانا آزمایشگاهلاری وار ،دونن گئتدیم جیزلین اورانه تاپدیم ، ایستدیم موازی دنیانینان ارتباط برقرار الیم ، اما دروازه تازا آچیلمیشدیکی گوردوم گلیللر مجبور اولدوم قییدم...))
یاشار همچنین به ساسان گفت که آقای پناهی و جهان آرای و همچنین اکثر اساتید با دکتران وحشت همکاری می کنند
شب آن روز ساسان و یاشار دوباره مخفیانه به آزمایشگاه دکتران وحشت رفتند تا شاید بتوانند با عماد ارتباط برقرار کنند
...
پس از ماجرای آن روز و باز شدن یک دروازه در یکی از اتاق های تمرین عماد  به امکان خروج از این دنیای موازی امیدوار تر شده بود ، یکی از شب ها در حالتی که در تختش در اتاق هفت که با چسباندن چندین صندلی به هم درست کرده بود دراز کشیده  بود ، صدایی را شنید که او را صدا می زد : (( عماد ،  عماد ... )) به نظرش می آمد که دو نفر هستند ، عماد هیجان خاصی را در صدای آن ها احساس می کرد ،  به زودی صدایشان را شناخت صدای ساسان و یاشار بود ، وقتی دوباره به جلوی آن اتاق انفرادی رسید دوباره دروازه ای را مشاهده کرد که از درون آن ساسان و یاشار دیده میشدند ، آنها هم عماد را دیدند
آنها از طریق دروازه ای که باز شده بود یکدیگر را می دیدند و می شنیدند ولی نمی توانستند عبور کنند پس از مقداری صحبت ساسان و یاشار به عماد گفتند که سعی دارند برنامه دکتران وحشت را به هم بزنند عماد سپس روبه آنها گفت : (( بو دکترلر تانیش گلیللر آداما کیمدی لر؟ ))
یاشار گفت: ((#حسین_خاوری و #عرفان_سمساردادی ))
ساسان که قیافه عماد را دید گفت : (( من ده اول ده شاخ چیخاتمیشدیم...))


ناگهان ساسان و یاشار از دور صدایی شنیدند و مجبور شدند از آزمایشگاه دکتران وحشت بروند ، عماد وقتی از آنجا خارج شد ناگهان متوجه شد چوبی به طرفش پرتاب شده که در سر چوب میخ هایی هم وجود دارد ، میخ درست از بغل سر عماد گذشت و با دیوار برخورد کرد ، عماد وقتی به آن طرف نگاه کرد #ولی_پور را دید که در دستش چوب های دیگری هم دارد ، ولی پور گفت : ((اوغلوم اوزون گئدیسن قبره ؟ نیه؟ )) عماد همراه با ترسی و اضطرابی که داشت  در مقابل شخصیت طنز گونه ولی پور باز نمی توانست خنده اش را بگیرد  ، ولی پور یکی دیگر از چوب هایش را هم پرتاب کرد آن هم به دیوار برخورد کرد ، عماد فورا به سمت راهروی دیگر انفرادی ها رفت تا از آن طریق به سالن فرار کند ولی وقتی به آنجا رسید ولی پور دوباره در آنجا بود ، به یاد کیف ابزاری افتاد که دکتران وحشت به او داده بودند ، به اتاق انفرادی برگشت ، کیف را باز کرد یک تبر از آنجا برداشت در این حین ولی پور به بالای سر او رسیده بود و خود را برای پرتاب دوباره چوب میخ دار آمده می کرد ، عماد تبر را به سمت ولی پور پرتاب کرد ،در فاصله کوتاهی که تبر با ولی پور برخورد کند به این فکر افتاد که او  هم در نهایت انسانیت خود را از دست می دهد و آدم کش می شود ولی به این نکته هم فکر می کرد که زامبی ها آدم نیستند! در میان این درگیری فکری عماد تبر درست به سینه ولی پور اصابت کرد ، در حین اصابت تبر از سینه ولی پور چیزی شبیه دود سیاه خارج شد و ناگهان او ناپدید گشت... این اولین نمونه مبارزه بود ولی عماد دیگر به این فکر فرو رفته بود که دکتران وحشت توانسته اند جنگجوی خون خوارشان را از عماد بسازند ، عماد باید آنچه را که دکتران می خواستند انجام نمی داد... حال هرچقدر هم فکر می کرد بیهوده بود و کار از کار گذشته...


#ادامه_دارد

👤نویسنده: #یاشار_کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1