The Grudge Of Panahi Season 1 Episode 8 (Persian Story Series)



ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_هشتم (توجه در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است)

... همانطور که احساس جرم و گناه در وجود عماد می پیچید در یک لحظه همان اتفاقاتی که هنگام آمدن دکتران وحشت روی می داد به وقوع پیوستند ، در یک لحظه عماد دکتران وحشت را در نزد خود دید ، یکی از آنها عماد گرفت و دیگری دوباره واکسن دیگری به عماد زد و در یک لحظه هر دو ناپدید شدند
عماد سرگیچه گرفت ، در اتاق هفت به در و دیوار خورد ناگهان احساس آرامش خاصی به او آمد ، او احساس کرد دارد پرواز می کند ، حس سبکی فوق العاده ! ناگهان شهری را در مقابل خود دید ، فکر کرد که شاید شصت سال پیش باشد ویا حتی زیاد ، در دیواری عکس شاه را می دید ، متوجه شده بود که در اثر واکسن احتمالا رویا و توهم می بیند ، ناگهان از دور متوجه شخصی آشنا شد ، عماد داشت #طباطبایی را می دید معلم ادبیات هنرستان را . او در حالی که کلاه پهلوی به سر داشت و شبیه مردان آن زمان لباس پوشیده بود لنگ لنگان پیش عماد رسید و داشت از جلوی او عبور می کرد که عماد به فارسی گفت: (( استاد ! اینجا کجاست؟ اینجا گذشته هست!؟ من تو چه زمانی هستم؟)) طباطبایی با لحنی جالب پاسخ داد : (( انگار ارتباط زبانت با مغزت قطع شده پسرجان! ویا دیوانه شده ای و باید در دارالمجانینی بستری بشوی! )) او به راهش ادامه داد ، یک لحظه دنیا در دید عماد سیاه شد و پس از چند لحظه عماد اینبار خود را در میان بیابانی دید ، سپس متوجه شد که لباس کابوی های وسترن آمریکا را پوشیده است و در مقابلش به همین حالت آروین را دید او هم در مقابل عماد ایستاده بود و درحالی که چیزی را در دهان می جوید ، دستش را به سمت اسلحه کمری اش برد  ، ناگهان دوباره همه جا در چشم عماد سیاه شد چند لحظه بعد عماد خود را در جبهه جنگ قره باغِ آذربایجان دید ، از مقابل عرفان الفت خواه یکی از بچه های کلارینت نواز کلاس را می دید متوجه شد سربازان می گویند او سردارِ ارمنی به اسم عرفانیک الفت خواهایان است!  ناگهان میان دو لشکر جنگ شروع شد ، صدای توپ و تفنگ و بمب می آمد، طرف آذربایجانی که عماد در آن طرف بود ارمنی ها را شکست داد و عماد پرچم آبی و قرمز و سبز و حلال،ستاره را در قلب خان کندی به اهتزاز آورد ، عماد در درون خود فکر کرد دکتران وحشت یک واکسن بسیار توهم زایی به او تزریق کرده اند ولی عماد می دانست ، به اهتزاز آمدن این پرچم در این شهر به این زودی ها در حقیقت ، در دنیای واقعی هم قرار بود به وقوع بپیوندد ، سپس دوباره همه جا سیاه شد ، عماد ناگهان اینبار خود را در دنیای عادی دید این شاید دردناک ترین قسمت توهم او بود ، هنرستانِ دنیای عادی را دید شاید از درد باشد یا که طبیعتا اثر واکسن کاهش می یافت عماد داشت از توهم جدا می شد و دیگر می توانست سقف اتاق هفت را و لامپ پرمصرف آن را ببیند
توهم ! اصلا ما چگونه می توانیم اثبات کنیم هم اکنون توهم نمی بینیم؟
شما می توانید؟
یا عماد در حالتی که بود می توانست اثبات کند آنچه می بیند یک توهمی بیش نیست!؟


...
در دنیای عادی هم #ساسان و #یاشار به تحقیقاتشان در مورد دکتران وحشت و راه احتمالی برگرداندن عماد ادامه می دادند ، یکی از روز ها در دیوار پشتی آزمایشگاه #دکتران_وحشت متوجه وجود دری شدند ، وقتی در را باز کردند و از یک راهروی طولانی عبور کردند به یک سالن بزرگی رسیدند که در آن در داخل قاب های بزرگ شیشه ای که چیز مایعی در آنها ریخته شده بود اجسادی را قرار داده اند ، ساسان روبه یاشار گفت : (( یا ابولفضل... بولار نمنه دی؟ ))
یاشار پاسخ داد : (( هر نمنه دی یاخجی بیرزادا اوخشامیر))
در پایین هریک از قاب های شیشه ای اسم فرد را که در آن انداخته بودند نوشته بودند ، همچنین نتایج آزمایش هایشان را ...
همانطور که ساسان و یاشار گرم آن ها را بررسی می کردند ناگهان صدای رادیو مانندی شنیدند دریک لحظه #دکتران_وحشت ظاهر شدند و ساسان و یاشار را بی هوش کردند ، ساعاتی بعد یاشار و ساسان با ریخته شدن آب سرد از سرشان به هوش آمدند ، دکتران وحشت آنها را از دست هایش به میله هایی بسته بودند، سایه بلند پروانه های یک هواکش بزرگ دیده می شد ،کسی از آب را ریخته بود کسی بود که ماسک به دهان داشت و صورتش دیده نمی شد ولی یاشار و ساسان فهمیده بودند که او از دکتران وحشت نیست، ناگهان از طرف روبه رویشان عرفان سمساردادی و حسین خاوری را دیدند که به سمتشان می آیند ، آنها اینبار ماسک نزده بودند و به حالت عادی آمده بودند به جلوی ساسان و یاشار رسیدند ، ابتدا حسین لب گشود : ((به به پس بیزیم بو گوزل ائویمیزی تاپمیسیز))
او ادامه داد : (( بیز ایستردیخ بوجور پیس مهمان نوازلیخ المیاخ ، آنجاخ سیز بوجور ایستدیز...)) قمست ((ایستدیز )) را به شکل تکه تکه گفت ، گویی در گفتارش نفرت و خشم با ترس مخلوط شده بود
عرفان س. هم گفت : (( گلح اوغورلوخجان گلمییدیز...))
یاشار روبه هر دو گفت : ((سیز ائلیممسیز بیرین زورونان اوز آزمایش لریزه تابع توتاسیز ، سیزین نه حقیز وار رضایتی اولمادان بیرین موازی دنیایه یا اصلا هرنه خرابیه یوللییسیز))
عرفان به شکل خشم انگیزی کلمه خرابه را تکرار کرد : ((خرابه ، خرابه ، هر نه خرابه ))
ساسان گفت : (( هن گد..   نولوپ اینیه توشموسن؟)) یاشار که تاکنون ساسان را چنین جدی ندیده بود کمی به سمت او خم شد .
عرفان به ساسان پاسخی نداد ، ساسان ادامه داد : ((پروژه نیز جواب وئرمیر هوش المیرسیز؟))
یاشار هم گفت: (( سیزین آداملاره بو دنیا دان دیگرینه آپارمانیز باعث اولوپ تعادل دیه بیربیرینه، ایندی بوردا مشکل لر باشلیر ، تز اشتباهیزدان قییدین ))
حسین گفت : ((کسین سسیزه ، بیز سیزدن یاخجی بولوروخ کی نینملییوخ...))



#ادامه_دارد

👤نویسنده: #یاشار_کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1