The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 5- کینه پناهی فصل دوم قسمت پنجم


... آن دخترکه چهره ی ترسناکی هم داشت به مرور وارد همه اتاق ها شد ، به نظر می رسید او قصد نفوذ روانی به  کسانی را دارد که در اتاق ها گیر کرده اند.
او وارد اتاق ها می شد و درحالی که کفن پوشیده بود ، بدون اینکه چیزی بگوید چندین دقیقه در جای خود میخکوب می شد و نگاه می کرد و بعد می رفت...
غذا و آب را هم از طریق ورودی کوچکی که از درب آیینه ای باز می شد به آنها می رساندند، چند روز بعد  دختر وقتی وارد اتاق ها می شد ، به تعریف کردن سرگذشتش شروع کرد، او گفت که مجبور است آنها را زندانی نگه دارد ، چون کسی همه دوستانش را به قتل رسانیده است و از آن حادثه به بعد ارواح دوستانش مدام او را اذیت می کند و از او می خواهند که چنین چیز هایی را انجام دهد.
او گفت که آنها در زیرزمینی در هنرستان زندانی هستند، ورودی این زیر زمین از جلوی آنفی تئاتر هنرستان است. حتما ندیده اید یا شاید هم اگر دیده اید توجهی نکرده اید ، ما انسان ها همین طور هستیم ، هرگز فکر نمی کنیم شاید زمانی زندگی ما به چیزی وابسته باشد که هرگز نمی دیده ایم. ولی در جلوی آنفی تئاتر در وسط کاشی ها یکی از آنها فلزی است. درست ورودی این زندان آیینه ای از آنجاست! دختر گفت که هیچ یک ازآنها نمی توانند از این زندان خارج شوند مگر اینکه ارواح به آنها اجازه دهند.
چندین روز بود که به این شکل می گذشت . فشار روانی که همه بچه های گیر افتاده احساس می کردند خیلی سنگین بود...
#سالار کسی بود که همیشه خودش را مشهور و معروف احساس می کرد . هر اشتباهی که می کرد در نظر خودش برترین کار بود و هر برترین کاری در نظر او اشتباه . ولی حال در آن زندان آیینه ای مشهوری یا معروفیت او به دردش نمی خورد. در کنار دوستان زندانی اش و بی خبر از وجود آنها او باید انتظار می کشید.
یا  تمایل به بزرگ و متعالی نشان دادن خود اینجا به داد #آروین نمی رسید...
بقیه نیز در این شرایط بودند.
و اما #عماد... چرا دکتران وحشت ابتدا عماد را برای فرستادن به دنیای موازی  مناسب دیده بودند !؟ جواب مشخصی وجود نداشت ولی شاید ارواح هم ابتدا او را آزمایش می کردند و به کار های خود می فرستادند ، این فکر زمانی به ذهن عماد رسید که ناگهان درِ آیینه ای زندان باز شد و دختر هم نیامد و در باز ماند ، عماد با ترس به سمت در حرکت کرد و از در خارج شد.فضا ساکت بود ، بدون هیچ گونه صدایی . ولی در ذهن عماد صدای سونات مون لایت بتهوون می پیچید و با فضای ترسناک پیوند می خورد. عماد پس از خارج شدن از اتاق کوچک متوجه شد ، دوستانش هم در اتاق هایی شبیه او زندانی هستند ولی او هرچقدر سعی کرد نتوانست صدایش را به آنها برساند یا در آنها را هم باز کند.
عماد همانطور که در تاریکی و در راهروی کوچک زیر زمینی راه می رفت . می ترسید ... از اینکه یک لحظه ارواح را ببیند می ترسید... او که دکتران وحشت و زامبی ها و ... را دیده بود ولی باز روح ندیده بود ، به همین دلیل می ترسید . ولی من یک چیزی به شما بگویم!؟ ما انسان ها بیشتر از خودمان می ترسیم... موجود ترسناکی که روبه رو می شویم هر چقدر به ما شبیه تر باشد می ترسیم. و چون ارواح شاید سایه ای از انسان محسوب شوند ما از آنها می ترسیم و عماد از آن می ترسید...
در انتهای راهرو در جلوی عماد یک نردبانی دیده می شد که به یک خروجی کوچکی در سقف راهرو می رسید. عماد از تعریف های آن دختر فکر کرد که حتما آنجا خروجی است. لرزان به سمت نردبان رفت . اولین بار که می خواست از نردبان بالا رود و دستش را برای همین کار به روی میله ی نردبان فلزی گذاشت . سرمای نردبان احساس ترس عماد را چندین برابر کرد.
او از نردبان بالا رفت . هنگامی که خواست روپوش فلزی خروجی را باز کند و باز کرد ناگهان چیزی سفیدی که عماد زیاد متوجه آن نشد ، او را به سمت پایین هل داد و عماد به زمین افتاد و بی هوش شد...
#ادامه_دارد
نویسنده : #یاشار_کرمی

Comments

Popular posts from this blog

آلپ تکین و باد - قسمت اول/ The Alptakin and Wind Episode 1

The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6

کینه پناهی فصل سوم قسمت اول / The Grudge Season 3 Episode 1