The Grudge Of Panahi Season 2 Episode 6
..عماد وقتی به هوش آمد متوجه شد که او را در یک صندلی نشانده اند و در اطرافش چندین نفر که ظاهرا آدم های معمولی هستند ولی رنگ از صورتشان پریده و لباس های سفیدی پوشیده اند ، نشسته اند...
عماد هولناک گفت: (( سیز کیمسیز!؟))
یکی از آنها بلند شد و به سمت عماد آمد و گفت: (( سوال لاری بوردا بیز سوروشاریخ...))
دیگری گفت: (( قوروختما بیلسین...قوی دیاخ... بیز نچه ایل قاباخ اولموشوخ...))
آن یکی هم گفت: (( سن ده کی اصلا قورخوتمادین...))
عماد که حسابی گیج شده بود فقط نگاه می کرد... یکی ادامه داد : (( ناتالیا... او سنی زندانی المیشده...))(( او دییر به کی بیری اونون دوستلارین و خانوادیسین اولدوروپ ولی او اوزو قاتل ده و تخیلاتیندا قوردوغی قاتلی تاپماخ اوچون هر گون تازا قتل لره ال آپاریر...))
یکی دیگر از آنها هم کامل کرد: (( بیز اونو متوقف الماخ اوچون بو دنیادیوخ ولی بیزیم بوردا اولماغیمیز باعث اولوپ او دنیا و بو دنیا آراسینداکی قاپی آچیخ قالا و احتمالا... اولارگئلله))
عماد که تاکنون کمی مسئله را فهمیده بود پرسید: (( کیملر گئله؟ ))
جوابی ندادند... ولی گفتند: (( دوستلاریوی دا آزاد ائلدوخ...))
عماد گفت: (( پس منن نمنه ایستیسیز؟ ))
گفتند: (( سنن ایستیریخ کی ناتالیانی تاپیپ اونا بیجورلوغونان مانع اولاسان))
عماد هولناک گفت: (( سیز کیمسیز!؟))
یکی از آنها بلند شد و به سمت عماد آمد و گفت: (( سوال لاری بوردا بیز سوروشاریخ...))
دیگری گفت: (( قوروختما بیلسین...قوی دیاخ... بیز نچه ایل قاباخ اولموشوخ...))
آن یکی هم گفت: (( سن ده کی اصلا قورخوتمادین...))
عماد که حسابی گیج شده بود فقط نگاه می کرد... یکی ادامه داد : (( ناتالیا... او سنی زندانی المیشده...))(( او دییر به کی بیری اونون دوستلارین و خانوادیسین اولدوروپ ولی او اوزو قاتل ده و تخیلاتیندا قوردوغی قاتلی تاپماخ اوچون هر گون تازا قتل لره ال آپاریر...))
یکی دیگر از آنها هم کامل کرد: (( بیز اونو متوقف الماخ اوچون بو دنیادیوخ ولی بیزیم بوردا اولماغیمیز باعث اولوپ او دنیا و بو دنیا آراسینداکی قاپی آچیخ قالا و احتمالا... اولارگئلله))
عماد که تاکنون کمی مسئله را فهمیده بود پرسید: (( کیملر گئله؟ ))
جوابی ندادند... ولی گفتند: (( دوستلاریوی دا آزاد ائلدوخ...))
عماد گفت: (( پس منن نمنه ایستیسیز؟ ))
گفتند: (( سنن ایستیریخ کی ناتالیانی تاپیپ اونا بیجورلوغونان مانع اولاسان))
...
کسانی هم که آزاد شده بودند هنوز شک اتفاقی را که افتاد از روی خود رد نکرده بودند ، امتحانات ترم هنرستان هم شروع شده بود و دیگر وقت به سوی آغاز تعطیل ها می رفت، قبل از امتحان وقتی ساسان و آروین در خیابانی که هنرستان در آنجا بود قدم می زدند و کلاغ ها طبق معمول توجه ساسان را به خود جلب کرده بودند و ساسان ناخود آگاه به آن ها نگاه می کرد احساس کرد که صدایی شبیه صدای اسب از آسمان می آید، ساسان با تجربه قبلی خود احتمال می داد شاید آنچه که مواجه هستند یک اتفاق ماورایی باشد و شاید با ناتالیا درارتباط باشد ...
عماد به دستوراتی که از ارواح جهت یافتن ناتالیا و جلوگیری از اعمال ناپسند او میگرفت عمل می کرد... نهایتا یک روز مشخص شد که ناتالیا در طبقه بالای هنرستان ، جایی که پله هایش از بیرون بود و اختصاص به دانشگاه علمی - کاربردی داشت پنهان شده است. او دستگیر شد و همه نفس آرامی کشیدند ، پس از دستگیری ناتالیا دیگر عماد ارواح را ندید...
این شاید فرصتی بود که همه چیز دوباره به شرایط عادی برگردد...
عماد به دستوراتی که از ارواح جهت یافتن ناتالیا و جلوگیری از اعمال ناپسند او میگرفت عمل می کرد... نهایتا یک روز مشخص شد که ناتالیا در طبقه بالای هنرستان ، جایی که پله هایش از بیرون بود و اختصاص به دانشگاه علمی - کاربردی داشت پنهان شده است. او دستگیر شد و همه نفس آرامی کشیدند ، پس از دستگیری ناتالیا دیگر عماد ارواح را ندید...
این شاید فرصتی بود که همه چیز دوباره به شرایط عادی برگردد...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #یاشار_کرمی
نویسنده: #یاشار_کرمی
Comments
Post a Comment